ائل اوغلو

 

 

97 ایل بوندان ایره لیقاجارلار ائمپئریاسینین سون اون ایل لیگینده تهراندا نشر اولان ارمغان مجلله سینین مسئول مودیری وباش کاتیبی ائلخ جه ده مشهور نظامی شوناس اوستادوحید دستگردی خاقانی نین نظامی گنجوی یه یازدیغی بیر مکتوبونون اوزونو « گوهرستان» آدلاندیردیغی بیر کلاسیک الیازمادان کؤچوروب ایلک دؤنه اولاراق چاغداش چاپ اوصولو ایله نشر ائتدیگی ارمغان آدلی ادبی ژورنالیندا اوخوجولارین دیققتینه چاتدیرمیشدی(ماهنامه ادبی – علمی ارمغان /مدیر و دبیر وحید دستگردی/ شماره اول /حمل 1303/سال پنجم/صفحه اول.)

اوستاد وحیددستگردی مقاله سینی اوخویان مشهور خاقانی شوناس عالیم تدقیقاتچی علی رسولی الینده اولان بیر دیوان خاقانی نین الیازماسیندا  وحید دستگردی نین نشر ائتدیگی مکتوبون داهادا دوزگون یازییا النمیش واریانتیتنی وحیددستگردییه وورغولاییر ودوزه لیش آپاریر(ماهنامه ادبی – علمی ارمغان /مدیر و دبیر وحید دستگردی/ شماره7 /حمل 1303/سال پنجم/صفحه 439)

 اونون دیوان خاقانی نین  آرخا جیلدیندن گؤچوروب نشر اوچون ارمغان مجلله سینه یوللادیغی مکتوبو داها دا اویغون و سهوسیز گؤردوکده هر ایکیسینیآشاغیدا نشر ائدیریک

 آراشدیرمالاریمدا گوهرستان الیازماسینی آرادیمسادا تاپا بیلمه دیم.( بلکه وارث لرین الینده دیر). موضونون اهمییتینه گؤره همن مکتوبو ائله جه ده « وحیددستگردی»  نین مکتوبا گؤره یازدیغی متنی و سؤزو گئدن مکتوب اوچون  « وحید دستگردی» طرفیندن یازیلان بیر قیصا آچیقلامانی و اتک یازیلارینی  ارمغان مجلله سینده اولدوغو کیمی(100 ایل قاباق ایراندا نشر اولان فارس دیللی مطبوعاتین ایملاقایداسینی اولدوغوکیمی یازماق شرطیله) دیرلی تدقیقاتچیلارا و حؤرمتلی اوخوجولارا سونورام.

« وحید دستگردی»  نشریه سینین 5-نجی چاپ ایلی نین ایلک  باشلانیش ساییسیندا « نامه خاقانی به نظامی   یا   نامه شروان به گنجه » باشلیقلی مقاله سینده سؤزه بئله باشلاییر:

نامه ارمغان در سال پنجم پس از نام خدای پاک بنامه تابناک حکیم خاقانی افتتاح شد

نامه خاقانی به نظامی

یا  نامه شروان بگنجه

بدستیاری جستن که قفل یافتن را کلید است کتابی بس گرانبها که هزاران گنج گوهرش همسنگ نیست رهی را دست داده است این کتاب در حدود چارصد ( ایندی 500 ایل اولار) سال قبل نگارش یافته و مشتمل است برسی و هشت رساله با خطوط مختلفه در علوم متعدده که اغلب آن رسائل امروز در دست نیست از جمله سواد مراسلات بسیاری از شعرا و حکما و عرفای بزرگ باستان ایران مانند حکیم خاقانی و سعدی و شیخ شرف الدین و شیخ زین الدین حافی در آن ثبت ضبط است رسائل کوچک چند در حکمت و فلسفه و اندرز نیز از بزرگان حکما  مانند بو علی سینا و امام فخررازی و دیگران در آن یافت میشود.

این کتاب سال پنجم ارمغان را علاوه بر مزایای دیگر زینت خاص می بخشد و بزیور مخصوص می آراید و میتوانیم تا چند سال در هر شماره ارمغان یک هدیّه گرانبهائی از اساتید و بزرگان سلف برای دور و نزدیک ارمغان بفرستیم

دانشمندان بصیر میدانند که مراسلات منثوره اساتید قوق الذکر در این زمان هم آشیان عنقا و هم سنگ کیمیا است و هر کرا نصیب افتد قارونی است بر گنجهای عالم دست انداز و زال زری است با سیمرغ سعادت انباز

ما این کتاب نفیس را « گوهرستان » نام میگذاریم و هر جا در ارمغان کتاب «گوهرستان» دیده شود مقصود این کتاب است و در این شماره که نخستین از سال پنجم است بنامة که حکیم حاقانی بنام شروان بسوی گنجه فرستاده  « و ظن قوی چنان است که به سوی حکیم نظامی فرستاده باشد» اکتفا میکنیم

باعث بر این ظن قوی و قریب بیقین که نگارنده را حاصل شده همانا دوستی حقیقی و رابطة صوری و معنویم مسلمی است که ما بین این دو حکیم و شاعر بزرگ برقرار بوده و هرگاه پاسخ این نامه بدست می آمد مسلم انجمن ذوق و بزم ادب بشراب مروقی از خم منثورات حکیم نظامی سرمست ابدی میشد- ولی افسوس که سواد پاسخ در کتاب گوهرستان یافت نشد

« اینک نامه حکیم خاقانی»

این تحیت صادر است از این صوب نا صواب خطه بیخطری[1]مکمن ظلم و مسکن نفاق- وبال خانه افاضل و بیت الشرف سفهاء اعنی شروان – شرالبقاع و اوحشها[2]بدان مهبط سعد اکبر و مصعد سواد اعظم مربط دولت ومضمار سعادت و مرتع معالی [3] یعنی گنجه خیر البلاد  واطیبها. سلام علیکم ای صاحب خطران دل صحبکم الله ای صاحب خبران دین حیاکم الله[4] ای دوستان نوح عصمت . ایدکم الله ای برادران یوسف همت چونید و چگونه اید؟ آنجا که شمائید روز بازار مردمی چونست ؟ نرخ وفا چگونه است؟متاع دانش چون می خرند ؟ اینجاکه منم صعب کساد است دانید جز شما کس ندارم؟

سفینه سازیدم که طوفان نفاق است. ذخیره دهیدم که قحط سال وحشت است. در سرو سیر حادثات گرفتارم( انظرونا نقتبس من نورکم)

در خشک سال نائبات جگر تفته ام ( افیضوا علینا من الماء ). معلوم شما باد که این تحیت صبابة ایست [5]  از صد هزار بحر شوق  و صبابة[6] ورق دل بترجمان زبان ظاهر آمده.

اگر آب طراوت ندارد بر آتش دل گدشته است و معدوراست.حلیتی که بر صفحات روزنامه است. خونیست سوخته . و جگری گداشته[7] که یک چند در مضیق حبه القلب[8] جمع آمده بود.و پس بطارم سه غزمر[9] دماغ تصاعد کرده و از انجا بهفت طبقه چشم رسیده و لعبت دیده راپرده عنابی بسته.  اکنون از بیم شماتت دشمنان و اماتت دل دوستان از راه دیده برگشته و بجد اول اعصاب گدشته و از راه دست بجوی انامل رفته. اینک از سر خامه قطره قطره میدود و نقش کشف الحال می بندد. تا بدانند دل از افکار افگار است . سینه سفینه غصه هاست. از دست مشتی حشوی لقب وحشی نسب.سبعی خصال ددنهاد.بد نژاد لایوبه بهم  ولا اکترث لهم[10]

الحاد خران دین فروشند

کوته چشم و دراز گوشند

بر نکته حرف من فتاده

دهنی بچراغ ذهن داده

قومی دگر. خلف جلف[11] . نحس نجس. مرید مزید[12] معتل ذات . لفیف خاطر. اجوف باطن . چون حرف ترخیم[13]سقط.چون الف وصل[14] گمنام

یک سر دو زبان چو مار پیسه

یکچشمه همه چو باد ریسه[15]

در میکده قبله مهین شان

صد برکه سرکه در جبین شان

جوقی باد پراکنده.[16] وز باد پراکنده در مغز ها غراره[17]غرور.دلها تنوره نار طبع مدبوح بی تسکین. شیطنت جوی سلطنت دوست. وارثان نا خلف. خواجگان با صلف.[18]

علم لاینفع طوق گردنشان. دعائ لایسمع[19] داغ جبهتشان.

بوذر لقبان بو لهب خوی

رعنا صفتان را عنا گوی

نرماده چوقفل  و پره[20] یکسر

خاقانی را نهاده بر در

از این یک رمه[21] اعداد اعدا.که احاد تخته الحاد را الوف کنند. که نامشان در نامه الهی این است: که الذین یلحدون فی آیات الله. و خط به قومی فریسند[22] که خطابشان در خط خدای این است: که نسو الله فانساهم. و سر بگوش گروهی دارند. که حلیه گوششان این است: وان الکافرین لا مولی لهم. بر این دل آسمان رنگ و خاطر ستاوش[23] نمرود وار کمان کشیده.

با چنین پیکان آه ارنه تن را نفس نیکان جوشنی کردی و دلرا رنه[24] همت پاکان مرهمی نمودی.

حبل الورید[25]را جای انقطاع است . سبب اتصال راجز اصطناع[26] دوستان نمیدانم.

بیت الحیات را وقت انهدام است . امید مرمت جز بمکرمت یگانگان نمیدارم-

آتشی را که بین الحشاشه والحشا مضطرم[27] شده است انطفا جز از صفای هم جنسان نمی بینم.

در این وسواس بودم که زاده ارادت و رهبر ملکوت از دست راست[28] در آمد و بدست چپ نداکرد { اعنی دل[29]} و گفت: خاقانیا باز اینچه دست سوداست که گریبان تو گرفته است باز این چه خار خیال است که دامنت باز کشیده. باز نقش زیاده میجوئی . ظل عدم می طلبی.صورت معدوم الجسم موجود الاسم میخواهی[30]. مرد غرقه بحر اخضر به که بسته موت احمر[31]

بربوی همدمی که بیابی یگانه رنگ

عمرت در آرزو شدو در انتظار هم

بوی جنسیت مجوی. نقش وفا مطلب. که میسرت نشود.نگویم که رقم وفا در عهد ما محو شد حاشاکه خود در تخت خانه تقدیردر نیامد. ایمرد چه دوست.کدام جنس.و کجا یگانه

در ملک سخن رسد مرا فخر

سلطان سخن منم ولا فخر

در نوبت من هرآنچه هستند.

دزدان سخن بریده دستند

کس را سخن بلند از این دست

سوگند بمصطفی اگر هست

با یار حیل ساختم و سود نداشت

در کار سر انداختم و سود نداشت

گژ باخته ام بو که نمایم یکدست

هم ماندم و کژ باختم و سود نداشت

تمام شد مکتوب حکیم حاقانی قارئین راست که مکرر و بدقت بخوانند.

 

 

(نامه ای به وحید دستگردی)

خدمت مدیر محترم مجله ارمغان دامت افاضاته زحمت عرض میدهد

در شماره اول سال پنجم آن مجله  شریفه مکتوب افضل الدین حسان العجم حکیم خاقانی را درج فرموده و  بدان  مکتوب  مجله ارمغان را رونق و ارج افزوده اند

در ظهر کتاب شرح دیوان خاقانی که موجود است این مکتوب نوشته شده مطابقه را مقابله کردم چون بسی اختلاف ملاحظه شد و آن نسخه  صحیح تر بنظر رسید

لذا برای تکمیل و تصحیح عین مکتوب را نوشته ایفاد میدارم که هر طور صلاح دانند یا بطور تصحیح یا طبع ثانوی در نمرات بعد انتشار فرمایند

العبد علی بن عبدالرسول

مکتوب

این تحیت صادر است از ین صوب نا صواب و خطه بیخطری مکمن ظلم و مسکن نفاق وبال خانه افاضل و بیت الشرف سفهاء اعنی شروان شرالبقاع و اوحشها بدان مهبط سعد اکبر و مصعد سواد اعظم مربط دولت ومضمار سعادت و مرتع معالی  یعنی گنجه خیرالبلاد  واطیبها سلام علیکم ای صاحب خطران دل صحبکم الله ای صاحب خبران دین حیاکم الله ای دوستان نوح عصمت . ایدکم الله ای برادران یوسف همت چونید و چگونه اید آنجا که شمائید روز بازار مردمی چونست  نرخ وفا چگونه است متاع دانش چون می خرند

 اینجاکه منم صعب کساد است  دانید جز شما کس ندارم سفینه سازیدم که طوفان نفاق است  ذخیره دهیدم که قحط سال وحشت است در تشویر  حادثات گرفتارم انظرونا نقتبس من نورکم ضیاء از خشک سال نائبات جگر تفته ام   افیضوا علینا من الماء فیضاً معلوم

 شما باد که این تحیت صبابة ایست از صد هزار بحر شوق  و صبابة ایست از ورق دل بترجمان زبان ظاهر آمده اگر آب  طراوت ندارد بر آتش دل گدشته  است و معدوراست حلیتی که بر صفحات روزنامه است خونیست سوخته  و جگری گداشته که یک چند در مضیق حبه القلب جمع آمده بود.و پس بطارم سه غرفه دماغ تصاعد کرد و از آن جا بهفت طبقه چشم رسیده و لعبت دیده راپرده عنابی بسته. اکنون هم از شماتت دشمنان و اماتت دل دوستان از راه دیده برگشته و بجداول اعصاب گدشته و از سمت دست بجوی انامل رفته. اینک از سر خامه قطره قطره میدود و نقش کشف الحال می بندد. تا بدانند دل از افکار افکار است  سینه سفینه غصه هاست از دست مشتی وحشی نسب سبعی خصال دون نهاد بد نژاد لایؤبؤ بهم  ولا اکترث لهم

الحاد خران دین فروشند

کوته نظر و دراز گوشند

قومی دگر خلف جلف  نحس نجس مرید مزید معتل ذات لفیف خاطر اجوف باطن چون الف وصل گمنام

یک سر دو زبان چو مار پیسه

یکچشمه همه چو باد ریسه

در میکده قبله مهین شان صد برکه سرکه در جبین شان

جوقی باد پراکنده. و از باد پراکنده تر مغز ها غراره غرور دلها تنوره نار طمع مدبوح بی نگین شیطنت خوی سلطنت جوی وارثان نا خلف. خواجگان با سلف. علم لاینفع طوق گردنشان. دعائ لایسمع داغ جبهتشان.

بوذر لقبان بو لهب خوی

رعنا صفتان را عنا گوی 

نرماده چوقفل و پره یکسر

خاقانی را نهاده بر در

از این یک رمه اعداد که احاد تخته الحاد را الوفند. که نامشان در نامه الهی این است که الذین یلحدون فی آیات الله. و خط بقومی فرستندکه خطابشان در خطبه خدای این است که نسو الله فانسا هم و سر بگوش گروهی داند که حلیه گوششان این است  ان الکافرین لا مولی لهم بر این دل آسمان رنگ ستاره شناس نمرود وار کمان کشیده با چنین پیکار آه ار نه تن را نفس نیکان جوشنی کردی و یا نه  همت پاکان مرهمی نمودی حبل الورید را جای انقطاع است و سبب اتصال را جز اصطناع دوستان نمیدانم.

بیت الحیات را وقت انهدام است  امید مرمت جز بمکرمت یگانگان نمیدارم آتش را که بین الحشاشه والحشا مضطرم شده است انطفای آن جز مدد هم جنسان نمی بینم در این وسواس بودم که زاده ارادت در سیر ملکوت از دست راست در آمده بدست چپ نداکرد اعنی دل و گفت خاقانیا باز این چه دست برد است که گریبان تو گرفته باز این چه خار خیال است که دامنت باز کشیده باز نقش زیاده میجوئی ظل عدم می طلبی صورت معدوم الجسم موجود الاسم میخواهی مرد غرقه بحر اخضر به که بتشنه موت احمر

از بهر همدمی که بیابی یگانه رنگ

عمرت در آرزو شد و در انتظار هم

بوی جنسیت مطلب نقش وفا مجوی که میسرت نشود نگویم که رقم وفا در عهد ما محو شد حاشا که خود در تخت خانه تقدیر در نیامد ایمرد چه دوست.کدام جنس.و کجا یگانه (انتها)

صدیار وظیفه ائل اوغلو

15/10/1400

 

 



 

 خطر: بفتحتین در اینجا به معنی شرف و قدر است:[1]

 اوحشها: یعنی وحشت آورترین بقاع عالم یا خالی ترین آنها از مردمی و همت: [2]

 [3]: مربط : محل بستن چارپایان است. مضمار مکان ریاضت و رام کردن اسب است. مرتع چراگاه است

 [4] : حیاکم الله: از باب تفعیل یعنی زنده بداراد شمارا خدای

 [5] :صبابه بضم صاد مهمله. بمعنی بقیه و ته مانده آب یا شیراست در ظرف.

صبابه بفتح صاد مهمله بمعنی آرزومندی است :[6] :

 [7] : گداشته در اینمقام بمعنی گدار کرده است بقرینه ما بعد آن که چگونگی گدر کردن را شرح میدهد

 [8] : حبة القلب بحاء مفتوحه و باء مشدده سیاهک میان دل است

 [9] : غزمر ،در این کتاب بغین وزاءمعجمتین ضبط شده است.ولی در کتب لغت فارسی و عربی چنین لغتی یافت نشد.در کتب طب قدیمی ه چنین مصطلحی نیافتیم.در کتب لغت عربیه (غذمره) بغین و ذال معجمتین و فتح اول و سکون ثانی بر وزن دحرجه  یافت میشود و مغذمر به معنی حکمران قوم ضبط شده و بی مناسبت با مقام هم نیست پس ممکن است نویسنده سهو کرده ذال را زاء نوشته باشد در هر حال قائین محترم و ادبای عظام اگر معنی این لغت رایافته کتبا ارسال دارند با امتنان طبع خواهد شد.

 

 

  [10] : لایو به به. ای لایبال به معنی اعتنائی به شان  او نیست و ما اکترث لهم .یعنی پروایی ار آنها ندارم

 

  [11] : خلف جلف، خاف بفتح خا  وسکون ثانی کسی که هیچ نکویی درآن نیست وجلف به کسر جیم و سکون لام بی باک و ستمگر است.

 [12] : مزید مرید، مزید به فتخ میم بمعنی افزودن و مرید بفتح میم بمعنی سر کش است 

 [13] :  حرف ترخیم حرفی است که به قاعده نحوی در آخر کلمه منادی سقط میشود چون یاحار که در اصل یا حارث بوده.

  [14]  : الف وصل .الفی است که در درج کلام ساقط میشود و در کتابت هست  مثل الف فاضرب

 [15] :  بادریسه چوبی است مدور و نازک یک سوراخ در وسط دارد و پنبه ریسان آنرا در منتهای دوک قرار میدهند و کنایه از دجّال ومردم یک چشم نیز هست

 

  [16] : پراکنده. اول کنایه از خود ستائی است  ودوم کنایه از ضعف وسستی یعنی خود ستایانی که چند کاه مانندبوزیدن بادپراکنده میشوند.

 

 [17] : غراره. بکسر غین جوالی که در آن پنبه یا کاه کنند.

 

 [18] : صلف بفتحتین .بی برکت است یا لاف زن

 [19] : دعائ لایسمع. کنایع از دعای نامستجابست.

 [20] : پره. پره قفل آن حزء از قفل است که بدان بسته یا گشاده میشود  و قفل به منزله ماده است و این جزء بجای نر پس لف و نشر در این شعر مشوش است نه مرتب.

 [21] : رمه. در اینجا  بمعنی انبوه مردم است.

 [22] : فریسند. گوهرستان چنین نگاشته شده است و فریسند در اینجا اگر صحیح باشد فرستند معنی میدهد. ولی چون بسیار بعید است پس از اشباع کسره براء و تبدیل بیاء تاء آن حذف شود و در لغت هم فریسند یافت نشد یقین حاصل است که نسخه اصل  فرستند بوده ودر اینجا از کاتب سهوی واقع شده والعلم عند الله

 [23] :ئ ستا وش. مخفف  ستاره وش است .ولی در نثر ضرورتی برای تخفیف نیست وانگهی تخفیف در تخفیف پس مسلم است که نسخ اصل هم ستاره وش بوده و در این جا سهو از کاتب است.

 

 [24] : رنه. بفتح را و تشدید نون بمعنی صداست و معنی این جمله این است آه از چنین پیکان  اگر نفس  جوشن وار  نیکان نبود.

 [25] : حبل الورید:. یعنی رگ بدن چون ریسمانست

 [26] : اصطناع. در اینجا بمعنی قبول دعوت و مهمانی است

 [27] : حشاشه .بضم خاء باقی مانده جان در بیمار یا مجروح است .حشا بفتح حاء .دل و جگر و شکنبه و آنچه در بان شکم است . مضطرم . اسم مغفول از باب افتعال است.یعنی بر فروخته شده

 [28] : دست راست .کنایه از وزیر اعظم است یعنی رهبر ملکوت از ذر ذستوری و فرمان در امد.

 [29] ک اعنی دل. ترجمه مجازی دست چپ است چون دل در طرف چپ جای دارد از این سبب برای حفظ تناسب از او  تعبیر بدست چپ کرده است.

  [30] : نقش زیاده و طل  عدم و صورت معدوم الجسم موجود الاسم .هر سه کنایه از مردمی و وفا است.

 [31] : موت احمر .کنایه از فقر و احتیاج است.چون در خبر آمده که الفقر موتالاحمر